ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هفت روز است اسیر سفرم
غم جانسوز تو و قاسم و عباس و علیاکبر و جعفر شده داغ جگرم
سایهی سنگین سرت روی سرم
خم شده دیگر کمرم
بعد تو بی بال و پرم
درد و بلایت به سرم
کاش که چشمی بگشایی و ببینی که در این داغ جدایی
چه به روز من و اطفال حرم آمده ای ماه خدایی
آنقدر سخت گرفتند به ما بعد تو در راه
که از ما نرسیده است به کوفه
به جز از سایهی آهی
هفت روز است
بجای تو و عباس شدم همسفر سایهی خولی و سنان
هر طرفی چشم من افتاد ، غمی روی دل افتاد
که ناگاه در آن کوچهی تنگ از همه جا بارش سنگ آمد
و یک پیرزن از جنس جهنم به کسی قول طلا داد که با نیزه به نزدیکی بامش برود
لحظهای آمد و دنیا به سرم ریخت که سنگی
به سر زخمی تو بوسه زد و سر ز روی نیزهات افتاد
رقیه به سویت خم شد و تا خواست که نامت ببرد
شانهی زنجیر ، حصاری به پرش شد ، پُرِ سرباز همه دور و برش شد
نیش تلخ دو سه شلاق عجب دردسرش شد
تنش انگار حصیری است پر از تار سیاهی
هفت روز است پرستار حرم زینب کبراست
سپر و حامی و غمخوار حرم زینب کبراست
پدر و مادر و دلدار حرم زینب کبراست
و وقتی همه خوابند نگهبانی بیدار حرم زینب کبراست
چه گویم که ابالفضل علمدار حرم زینب کبراست
به خداوند قسم حیدر کرار حرم زینب کبراست
پس از حضرت حق و پسر خون خداوند ، نگهدار حرم زینب کبراست
ولی چشم به نیزه ست
که از چشم تو بر خستهی این راه رسد نیم نگاهی