عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است،
دوسال با محسن تفاوت سنی داشت
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم
سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم.. همین!!!
"بلافاصله" زود آن را با "دستمال کاغذی" پاک می کنی
وقــــتی همــــان لـــکه بنشینـــد روی ملحـــفه،
می گذاری "سر ماه" که لباس ها و ملحفه ها جمع شد،
همـــه را بــــا هـــم بــا "چـــنگ"مــی شـویی
وقـتـــی همـــان لکــه بنشیـــند روی فـــــرش،
مــی گـــذاری "ســر ســـال" ، بــا "دستــه بیـل" به جانـش مـی افتـی
خــــدا هـــم بــــا بنـــده هــای مومنــش مثــل عــینک رفـتار می کند
بنــده هــای پــاک و زلالـــی کــه جایــشــان روی چشـــم اســـــت،
تــا خــطا کردنــد، بلافاصــله حالــشان را می گیرد (والبتــه دردنیا و خفیف)
دیگـــران را بـــه موقعـــش تنبیـــه مـــی کنــد آن هـــم بــا چنـــگ
و آن گـــردن کلـــفت هایــش را مـی گذارد تا چــرک هایشــان جمع شود
(قرآن کریم: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند) و سر سال
(یا قیامــت، یــا هم دنیــا و هم قیاـمت) حسابی با دسته بیل از شرمندگیشان
در می آید
جـرج جـرداق (دانشمند و ادیـب مسیحی) :
وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل امام حسین(ع) و مأمور به
خـونریزی میکرد، آنهـا میگفتند: چه مبلغـی به ما میدهی؟
امّـا انصار حسین(ع) به او گفتند: ما با تو هستیم و اگر هفتـاد
بـار کشته شویم، باز میخواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته
شویم.
دنیــای امــروز مــا اینگــونه شده اسـت !
ســرت را پــایـیــن بنــداز !!
اگـر بی عفـتی در جامعـه دیدی چـیزی نگو!!
شاید به مذاق برخی خوش نیاید!!
اگـــر دزد دیــدی رویــش را بپـوشــان !!
ممکـن اسـت آبرویـش بـرود!!!
بــه بی حجـاب لبخنـد مهـربانانـه بــزن !!
شــاید دلــش پــاک باشــد!!
امام زمان (عج) در غربت است مهم نیست !!
مـــا فعـــلا کـــار داریــم !!
سال فرهنگ است و سال اقتصاد
عـزم ملـی خـواهد و شـور جهاد
خواهـم از زهرای اطهـر تا شویم
یـاور سیــد علــی بــا اتحــاد
روزی یکی از دوستان بهلول گفت:
ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم،
آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و
آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا
دردت می آید؟
گفت: نه!!
بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت: نه!!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد !
مرد فریادی کشید
و گفت: سرم شکست !
بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان
مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر
جرات نکنی احکام خدا را بشکنی
اولین جلسه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه بود
پس از سخنرانی، هنگامی که آقا در حال عبور از سالن کنفرانس بود
سید حسن خودش را به آقا رساند و دست ایشان را بوسید
برایم کمی تامل برانگیز بود
دو روز بعد که به دیدار سید حسن نصرالله رفتیم
قضیه را پرسیدم.سید حسن گفت:
امسال رسانه های جهان مرا به عنوان مرد سال نامیده اند
و در کشورهای عربی نیز، عنوان موفق ترین رهبر جهان عرب را به من داده اند
دیروز چون مراسم به طور مستقیم در جهان پخش می شد
مناسب دیدم که به همه بگویم من سرباز رهبر انقلابم
انیمیشن جدید «جایزه ایرانی اوباما» که توسط مرکز هنرهای رقومی بسیج استان کرمان و شرکت فراسوی ابعاد ساخته شده، به اعطای «جایزه باروت خیس» در جشنواره سرزمین نور سال 91 به میشل اوباما، همسر رئیسجمهور آمریکا نگاهی فانتری دارد، رونمایی شد.
کاری از مرکز هنر های بسیج کرمان و شرکت فراسوی ابعاد
حجم : 8 مگابایت
بچه که بودیم مامان میگفت بدو برو به وانتیه بگو وایسه
بعد ما اصن همچین میرفتیم مدل جت لی
وسط راه دو سه تا ملق میزدیم و از رو دیوار میرفتیم که برسیم وانتیه نره
الان کافیه به بچه های حالا بگی گوشی منو از اتاقم بیار لدفن
در جا جِــــرت میدن
حجم 2 مگابایت
نوشته ای که میخوانید بر اساس واقعیت ست
اروند... والفجر هشت... شب، باد، موج، طوفان
وقتی به اب زدیم آرام بود. اما یکدفعه همه چی به هم ریخت. آنقدر بالا و پایین
رفتیم و به هم خوردیم که چند بار آرزوی مرگ کردیم. غواص بودیم و خط شکن
باید بدون سر و صدا به نقطه ی رهایی می رسیدیم. اصل غافلگیری
برای اینکه فشار آب پراکنده مان نکند و یا با خودش نبرد، با طناب همدیگر
را بسته بودیم. من و برادرم کنار هم بودیم
تیربارچی هرچند لحظه یکبار رگباری ایذایی می بست روی آب
دیدم صدای خر خر می آید. نگاه کردم. تیر خورده بود تو گلوی برادرم
خون داشت فواره می زد. اگر عراقی ها می فهمیدند، تو یک لحظه
منطقه را می کردند مثل جهنم.بغلش کردم. به سختی گفت:
داداش... برای اینکه عملیات لو نرود، سرم را بکن زیر آب
امشب باید صد و ده گردان عمل کند.. اشکم جاری شد
قبول نکردم.. اصرار کرد..تا اینکه قسمم داد به امام زمان
نمی دانید چقدر سخت بود برادر خودت را با دست
زیر آب آنقدر دست و پا زد که دیگر